عاشقانه های یک غریبه

آشنایی که غریبه شد
زخم زبان...

 .

ﺑﺮﺳﺮ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﺳﺒﺰ ﻓﻠﮏ


ﺑﺎﻏﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﮔﻔﺖ


ﺩﻝ ﺗﻮ ﭼﻮﺑﯿﻦ ﺍﺳﺖ


ﻭ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ


ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ


ﺩﻝ ﭼﻮﺏ ﺭﺍ


ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ

matarasak01.

+نوشته شده در جمعه 2 مرداد 1394برچسب:عاشقانه,تنهايي,غمگين,دلتنگي,دل شكستن,شكست عشقي و,,,,ساعت12:56توسط علی زهرائیان |
اعتماد...

+نوشته شده در پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:عاشقانه هاي يك غريبه,دلتنگي,تنهايي,افسوس,اس ام اس تنهايي,غمگين,احساسي,,ساعت11:48توسط علی زهرائیان |
آينه ....

+نوشته شده در پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:عاشقانه هاي يك غريبه,دلتنگي,تنهايي,افسوس,اس ام اس تنهايي,غمگين,احساسي,,ساعت11:46توسط علی زهرائیان |
خوشبختيم زيرا...

پس اين ها همه اسمش زندگي است
دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها
حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد
ما زنده ايم چون بيداريم
ما زنده ايم چون مي خوابيم
و رستگار و سعادتمنديم
زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني
براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم
 
خوشبختيم زيرا ....

+نوشته شده در پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:عاشقانه هاي يك غريبه,دلتنگي,تنهايي,افسوس,اس ام اس تنهايي,غمگين,احساسي,,ساعت11:41توسط علی زهرائیان |
دلم ...


دلم یک نفر غریبه می خواهـد ..

 

 


 

بیاید بنشیند فقط سکوت کند

 


من هی حرف بزنم


بزنم و بزنم


تا کمی کم شود از این همه بار ...


بعد بلند شود و برود


نه نصیحتی نه ...


انگار نه انگار ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:عاشقانه هاي يك غريبه,دلتنگي,تنهايي,افسوس,اس ام اس تنهايي,غمگين,ساعت11:35توسط علی زهرائیان |
بار الهي...

بار الهي ...

چه بگويم ازتنهايي كه خود شاه همه تنهاياني...

+نوشته شده در یک شنبه 24 اسفند 1393برچسب:تنهايي،خدايا،شكست خورده,ساعت18:33توسط علی زهرائیان |
دستهای گرمت..

عزیزم:

دستهام یخ زده

دستهای گرمت را دوباره میخواهم

کجایی؟

یادت باشد...

به بازی گرفتند...

گــاهـی شــایـد لازم بـاشــد ،
از یــاد ببـــریـم
یـــاد آنهـــایی را که ،
بــا نبـــودنشان
بـودنمـــان را ،
به بازی گـرفــتند . . . !!

به دنبال کدام پایان؟...

به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی ؟ دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟

بیا بگو...

لااقل بیا بگو که دیگر به دیدنم نمی آیی شاید اشکی
نشست گوشه چشم هایی که به این “در” خشک شده اند !

جاده ی بی انتها...

تو جادہ ای کہ انتھاش معلوم نیست،پیادہ یا سوار بودن فرقی نمیکنہ
اما اگہ ھمراھی داشتہ باشی کہ تنھات نذارہ بی انتھا بودن جادہ واست یہ آرزو میشہ.

خلاصه عشق...


به قلبم گفتم عشق را خلاصه کن،گفت آغاز کسی باش که پایان تو باشد

همه را دوست بدار...

دل من محکمه ایست که به من می گوید همه را دوست بدار
و به همه خوبی کن واگر بد دیدی دل به دریای محبت بزن وبخشش کن.

اشک...

هیچ وقت اشک های کسی را که دوستش داری در نیار
چون ممکن است همراه اشک هایش از چشمش بیافتی

ادعای دوستی...

دوست گلم برای هرکسی که ادعای دوستی می کنه درو بازنکن

خیلیا مثل بچه ها فقط در می زنن و فرارمی کنن…

دل من...
دلم نه عشق میخواهد نه احساسات قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگ های پر مدعا...
دلم یک دوست میخواهد که بشود با او حرف زد
و بعد پشیمان نشد !!!...